Wednesday, March 3, 2010

دلخوشی های کوچک من


دل ما این روزها خوش است به ملاقات هر روزه ی درختی که پیش از آمدن بهار شکوفه داده...دل ما این روزها خوش است به قدم زدن دم غروب در کوچه های قدیمی ده ونک که هنوز پسر بچه هایی یافت می شنوند آنجا که از نه اسفند ماهی گلی می فروشند کنار خیابان و دخترهایی که چادر مادرشان را می کشند برای خریدن تخم مرغ های رنگی و مادرانی که ....دلمان خوش است به دیدن پیرمردهایی که با مغازه دار ها چانه می زنند برسر دانه های گندمی که نامرغوب بوده اند پارسال و دیر سبز شده اند و از غرلندهای حاج خانم می گویند برای خرید جوانه های دیگر...

خوشیم این روزها به خوشی همه ی آدمهای ساده اطرافم...انها که منتظر نمی شوند تقویمها سبزی دلشان را رسمیت ببخشند

خوشم و خوبم چون اینجا مردم هنوز نان سنگک می خورند و ماهی گلی می فروشند و جوانه گندم می خرند و در امامزاده حلوا پخش می کنند و برای گربه ها و پرنده ها نان می پاشند و درختها پیش از آمدن بهار شکوفه می زنند

No comments:

Post a Comment